ایرانی ها

هر چی دوست داری

ایرانی ها

هر چی دوست داری

خیلی عاصابم خِرده

پاینده باشی ( مدل سلام جدیده)  به تمام اون بی معرفتهایی که میان مطالب رو میخونن و نظر نمیدن !!!!!!!!!!!!!!!   به خدا فقط یه نظر کوچولوه ، البته من به همتون حق میدم با این خطهای مذخرف لاکپشتی که ما داریم من حتی فکر میکنم که مطالب هم مجبور میشید تند تند بخونید . گریه بچه ها من وقتی تو اینترنت میام قیافم این شکلی میشه کلافه

داستانی زیبا


 

 

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.

 

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

 

She cooked for students & teachers to support the family.

 

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

 

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

 

یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

 

I was so embarrassed. How could she do this to me?

 

 خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

 

I ignored her, threw her a hateful look and ran out.

 

 به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم

 

The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"

 

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره

 

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.

 

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد...

 

So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"

 

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟

 

My mom did not respond...

 

اون هیچ جوابی نداد....

 

I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.

 

 حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

 

I was oblivious to her feelings.

 

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

 

I wanted out of that house, and have nothing to do with her.

 

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

 

So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.

 

 سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

 

Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.

 

اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

 

I was happy with my life, my kids and the comforts

 

 از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

 

Then one day, my mother came to visit me.

 

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

 

She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.

 

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

 

When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.

 

وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر

 

I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"

 

 سرش داد زدم  ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"  گم شو از اینجا! همین حالا

 

And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.

 

اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد .

 

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .

 

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

 

So I lied to my wife that I was going on a business trip.

 

 ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

 

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.

 

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

 

My neighbors said that she is died.

 

همسایه ها گفتن که اون مرده

 

I did not shed a single tear.

 

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

 

They handed me a letter that she had wanted me to have.

 

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

 

"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.

 

 ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

 

I was so glad when I heard you were coming for the reunion.

 

 خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

 

But I may not be able to even get out of bed to see you.

 

 ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

 

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.

 

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

 

You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

 

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی

 

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.

 

به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

 

So I gave you mine.

 

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

 

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.

 

برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

 

With my love to you,

 

با همه عشق و علاقه من به تو

 

 

 

 

 

مردان بزرگ اراده می کنند و مردان کوچک آرزو

 

 

  

زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم

زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم

رشته ریاضی

رشته ریاضی


مغز ما اکسید گشت و سوختیم بس که شیمی و فیزیک آموختیم
هی اسید و باز دعوا میکنند خاک عالم بر سـر مـا میکنند
درس چون در مغز داغم میرود میشود فواره فوری میپرد
بار سنگین فیزیک لج کرده است اهرم ذهن مرا کج کرده است
روز و شب معلوم و مجهول میکند ذهن خود اینگونه مشغول میکنم
ایکس و ایگرگ کرده ام من سالها وای بر حال من و بی حالها
من دگر از دست سینوس خسته ام همچنان که از کسینوس خسته ام
قلبم از جغرافیا غمگین شده بس که کوه داره عجیب سنگین شده
از زمانی که عربی خوانده ام لا به لای ریشه های فعل مانده ام
این رشته که نام آن ریاضی است از سر کلک و حقه بازی است
در گوشه مستراح مردن بهتر از مثلثات خواندن
لعنت بر برادران سینوس تانژانت و کوتانژانت و کسینوس
ما را چه به جانور شناسی خرگوش و عقاب و خر شناسی
ما را چه که گوش خر دراز است یا چشم وزغ همیشه باز است
هر که نکند امروز تقلب او کره خر است نه دانش آموز

سلام بچه ها

ببخشید نبودم داشتم برای کنکور میخوندم . یه خبر : اول کنکور تو بلندگو گفتن برای شادی روح امام خمینی صلوات بفرستید از هیچ کس صدایی در نیومد بعد همه به هم نیگاه کرئن و از خنده ترکیدن .

برو حال کن

 

 (ino hatman bekhooni ha)hengami ke mordam rooye tabootam teke yakhi bogzarid ta be jaye mashoogham barayam gerye konad..cheshmanam ra baz bogzarid ta hame befahmand cheshm be rah mordam....dastanam ra bebandid ta hame bedanan khastam vali natavanestam

 

صبح که از خواب پا میشم نمیتونم صبحانه بخورم چون به فکر تو هستم ظهر که نوبت ناهار میشه نمیتونم ناهار بخورم چون تو فکر تو هستم شب که نوبت شام میشه نمیتونم شام بخورم چون تو فکر تو هستم شب وقتی میخوام بخوابم خوابم نمیبره چون گشنمه

 

یادته یه روز بمن گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که یه وقت نامردا اشکتو نبینه وبهت بخنده گفتم اگه بارون نیومد چی گفتی اگه چشمای قشنگ تو بباره اسمون گریه ش میگیره .گفتم یه خواهش دارم وقتی اسمون چشمام خواست بباره منو تنها نزار گفتی به چشم .... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما اسمون نمیباره .. تو هم اون دور دورا وایسادی و بهم میخندی

 

تو کتاب خوندم سیگار بده دیگه نکشیدم، تو کتاب خوندم مشروب بده دیگه نخوردم، تو کتاب خوندم دروغ بده دیگه نگفتم، تو کتاب خوندم عشق بده،

دیگه کتاب نخوندم

 

نهایت عشق بر دروازه قلبــــم نام تــــورو نـــوشتم همه تار و پودمو از عشق تو سرشتم اسم تو حک شده تو کتاب سرنوشتم که از بیگانه و بیگانه پرســت گذشتم برای بـــــودن من، تویــــــی نهـــــایت عشق تکیه گاهی واسه این شکسته قامت عشق ختم این کلامی، گوهر ناب عاشقی

 

 

 

سفید= ساکت ؛ آبی گوشه گیر ؛ سبز جذاب ؛ ارغوانی=زیبا ؛ قرمز = هوت . همون آتشی ؛ صورتی دوست داشتنی ؛ نارنجی =باهوش ؛ مشکی مشکوک ؛ خاکستری پر

حرف .................. حالا من چه رنگیم ؟؟؟ زود یهم بگو منتظر نظرتم

 

 

 

 

یکی بود یکی نبود....وقتی این یکی بود اون یکی نبود وقتی اون یکی بود این یکی نبود... خلاصه ما هم نفهمیدیم که کی بود و کی نبود امّا فهمیدیم که هیچوقت اون یکی با این یکی نبود

 

امروز روز جهانیه پوکیه استخانه . . . کله پوک عزیز روزت مبارک

 

 

 

 

 

قابل توجه اونایی که  نظر نمیدن>>>>>الهی بشینی رو جوجه تیغی / // الهی وقتی تو حموم

 

 داری سرتو با شامپو میشوری آب قطع بشه / الهی یه روز که درس بلد نیستی استادتون اول از تو

 

سوال کنه / الهی هیچ کدوم از ادلیستات آن نباشن / الهی هر کانالی روبزنی هاشمی رفسنجانی رو

 

    نشون بده/ جون من نظر بده دیگهههههههههه

 

ستاره

شب بود ،

سکوت بود،

پنجره اتاقم کوچک بود ،

به آسمان نگریستم ،

ولی چیزی ندیدم،

چون روبروی پنجره ام دیواری کشیده اند،

ستاره ها را نمیبینم ،

ستاره ها هم مرا نمیبینند ،

خانه ای داشتیم پر از عشق،

پنجره ای داشت ،

از پنجره اش ستاره ها را میدیدم،

نامه ننه گضنفر

گضنفر جان سلام! ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

 وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.

آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ،‌دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید

گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.

پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.

ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.

دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،‌اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی.

اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی.

راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.

همین دیگه .. خبر جدیدی نیست.
قربانت .. مادرت.

راستی:‌گضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ‌ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم.

 

 

به این میگن عشق

صبح که از خواب پا میشم نمیتونم صبحانه بخورم چون به فکر تو هستم ظهر که نوبت ناهار میشه نمیتونم ناهار بخورم چون تو فکر تو هستم شب   که نوبت شام میشه نمیتونم شام بخورم چون تو فکر تو هستم شب وقتی میخوام بخوابم خوابم نمیبره چون گشنمه

تکه شعر های باهال

  •  هر کس به طریقی دل ما میشکند   بیگانه جدا دوست جدا میشکند   بیگانه اگر میشکند حرفی نیست    از دوست بپرس که چرا میشکند ؟
  • نه همین کاخ شهان رنگ وجلایی دارد    کلبه ما فقرا نیز صفایی دارد
  • به اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی    این کلبه ناچیز تعلق به تو دارد

سیب

سیب سرخی را به من بخشید و رفت

ساقه سبز دلم را چید و رفت

عاشقی های مرا باور نکرد

عاقبت بر عشق من خندید و رفت

 با غم هجرش مدارا می کنم

 گرچه برزخمم نمک پاشید و رفت

 اشک در چشمان سردم حلقه زد

 بی مروت گریه ام را دید و رفت

یادمان باشد

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم